معنی یک دفعه و ناگهان

حل جدول

یک دفعه و ناگهان

یهو ، یکباره


یک دفعه

باری

ناگهانی، اتفاقی

یکبار

مره


یک دفعه و یک بار

یک مرتبه


یک جا و یک دفعه

یکباره، توام، باهم


یک دفعه و یک باره

یهو

لغت نامه دهخدا

یک دفعه

یک دفعه. [ی َ /ی ِ دَ ع َ / ع ِ] (ق مرکب) دفعه ٔ واحد. و یک بار و یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک مرتبه. یک بار:
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
|| یک بارگی و ناگهان. ناگهان. بغتهً. || بالتمام. تماماً. (ناظم الاطباء).


ناگهان

ناگهان. [گ َ] (ق مرکب) ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان:
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش.
کسائی.
به کیخسرو از من نماند جهان
به سر بر فرودآیمش ناگهان.
فردوسی.
بر این بر نیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار.
فردوسی.
به کیخسرو آمد خبر ناگهان
که آمد سپاهی چو ابر دمان.
فردوسی.
که هر دم چرا گردی از من نهان
دگرباره پیدا شوی ناگهان.
نظامی.
فروشد ناگهان پایت به گنجی
ز دست افشاندیش بی پای رنجی.
نظامی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ای رنجور.
نظامی.
از مددهای او به هر نفسی
دوستی ناگهان همی یابم.
عطار.
ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست.
مولوی.
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
سعدی.
ناگهان بانگ در سرای افتاد
که فلان را محل وعده رسید.
سعدی.
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر بعمدا.
وحشی.
|| ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه:
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان.
فردوسی.
به کارآگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان.
فردوسی.
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.
فردوسی.
|| نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف):
گر آمد ناگهان از من خطائی
مرا منمای داغ هر جفائی.
(ویس و رامین).
|| تصادفاً. مصادفهً:
کآن فلانی یافت گنجی ناگهان
من چو آن خواهم چرا جویم دکان.
مولوی.
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش.
وصال.
- از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه:
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان.
رودکی.
به دام من آویزد از ناگهان
به خونها که او ریخت اندر جهان.
فردوسی.
دو مرد جوان دید کز ناگهان
رسیدند از ره برِ پهلوان.
فردوسی.
برآساید از ما زمانی جهان
نباید که مرگ آید ازناگهان.
فردوسی.

ناگهان. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جاده ٔ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دفعه

دفعه. [دَ ع َ / ع ِ] (از ع، اِ) دفعه. دفعت. بار. وهله. مرحله. (فرهنگ فارسی معین). باره. مرتبه. (ناظم الاطباء). یک نوبت. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی). کَرّه. کرت. پی. نوبه. نوبت. دست. مره: امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. (تاریخ بیهقی).
- اول دفعه، نخستین بار: بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم. (تاریخ بیهقی).
- بیکدفعه، بیکبار. با هم. در یک وهله:
همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
- || در یک نوبت: این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی چنانکه بیک دفعه او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن نگاه داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286).
- دفعه بدفعه، نوبت بنوبت. باربار. بتکرار. مکرراً. اززمانی بزمانی. (ناظم الاطباء).
- یکدفعه، دفعهً. ناگهان. فجاءهً. بطور ناگهانی.
- امثال:
حرف را به آدم یک دفعه می زنند. (امثال و حکم).

فرهنگ فارسی هوشیار

یک دفعه

ناگهانی یکباره یک مرتبه ناگهان بغتا.


دفعه

یک نوبت، یکبار یکباره، ناگهان، بدون خبر، فوراً، یکدفعه

فرهنگ معین

دفعه

(دَ عِ) [ع. دفعه] (ق.) بار، نوبت، مرحله.

معادل ابجد

یک دفعه و ناگهان

322

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری